فلسفه، روزه، مسئله این است!
سعید حاجی پــور
ماه رمضان های دوران کودکی را هیچ وقت فراموش نمی کنم. آن زمان ها که وقتی ماه رمضان می آمد؛ همه از آن صحبت می کردند؛ پدر و مادر ها، تلویزیون، رادیو، حتی معلم مدرسه هم موضوع انشا ماه رمضان می داد. و این ما بودیم که در این یک ماه پر می شد ظرف وجودیمان از معارف و حقایق شهر الرمضان.
و یا حتی قبل تر از آن را هم یادم هست؛ آن موقع کوچکتر از آن بودیم که حرف های رسانه ی ملی را بفهمیم و هنوز در کلاس های درس آموزش و پرورش حضور به هم نرسانیده بودیم، آن موقع که از مادر گرامی فلسفه روزه را سوال می کردم و او می گفت: " درست است که وضع مالی ما زیاد خوب نیست و بابا زیاد درآمد ندارد ولی حتی کسانی هستند که وضعیت شان از ما هم بدتر است و خدا این ماه را گذاشته تا ما روزه بگیریم و گرسنگی و تشنگی بکشیم تا با آنها هم دردی کنیم و بیشتر به آنها کمک کنیم."
و این بود فلسفه روزه از زبان مادرم که خیلی هم باسواد نبود، اصول کافی و من لا یحضره الفقیه نخوانده بود ولی هر آنچه او می گفت همانند وحی بود که بر جان من نازل می شد و فلسفه روزه را با تمام وجودم لمس می کردم.
بزرگ تر که شدیم و در زمره دانش آموزان که قلمدادمان کردند، در ماه رمضان معلم موضوع انشا می داد که پیرامون روزه بنویسید و از آنجا که ما از همان دوران کودکی مدادمان از همه بیشتر می نوشت انشا هایی می نوشتیم که خودمان هم نمی فهمیدیم و معلم از حیرت فشارش بالا و پایین می شد. پیرامون فلسفه روزه که همان حرف های مادر را تئوریزه می کردیم ( بخوانید قلمبه سلمبه) و به خورد بچه های مردم می دادیم، اندر حکایات روزه کله گنجشکی چه فلسفه هایی که نمی بافتیم و چه احکامی که پیرامون آن به رساله های عملیه اضافه نمی کردیم.
ولی اشتراک هر چه می گفتیم و می نوشتیم و می شنیدیم باز همان وحی مادرانه بود. درک کردن و فهمیدن رنج و گرفتاری دیگران.
و این موضوع شده بود آن چیزی که من همیشه درکش می کردم و مادرم هم این را فهمیده بود و گاهی از آن سوءاستفاده می کرد. گاهی وقت ها که در بحث ها مقابل پسر کوچولوی فیلسوفش کم می آورد از این حربه برای ساکت کردن من استفاده می کرد. حتی یادم هست من در آن زمان ها خیلی روشن فکر بودم، ایام روز قدس که می شد سوال های من هم جان تازه به خود می گرفت، سوال ذهنی ام را اگر بخواهیم امروزی اش کنیم می شود" نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران" و مادر باز هم برای توجیه کمک ها و حمایت های ما از فلسطین از در مظلومیت مردم فلسطین وارد می شد و در نتیجه؛ من می ماندم با همان چیزی که از قبل پذیرفته بودم" همدردی و کمک به آنها که وضعشان خیلی خوب نیست"
بزرگ تر که شدم و زمانی که سوادمان طبق قوانین آموزش و پرورش و وزارت علوم از مادر بیشتر شد، دیگر آن فلسفه های کودکی را قبول نداشتم و برای خودم تئوری هایی ارائه می دادم. دیگر مباحث مادرم پیرامون فلسفه روزه مرا قانع نمی کرد و به درستی آن صحبت شک و یا بهتر به غلط بودن آن یقین داشتم. کمی که بیشتر گشتیم و کتاب ها را تورق کردیم شرمسار شدیم. فلسفه روزه بیشتر از همان چیزی که مادرم با آن زبان کودکانه به من می گفت نبود، ولی زمانه عوض شده بود و مثال هایی که مادرم می زد دیگر کاربرد نداشت.
زمانه امروز پر شده بود از آدم هایی که روزه می گرفتند و از قبل ماه رمضان شکم هاشان بیشتر تورم پیدا می کرد، انگار یک جورهایی این تورم با آن تورم قیمت ها در اقتصاد رابطه مستقیم داشت. دیگر آدم های این روزگار مثل آن قدیم ها که در ماه رمضان یک وعده از غذای خود کم می کردند و آن یک وعده را انفاق می کردند نبودند. در روزگار جدید خوردن سهم آنها که ندارند بخورند زرنگی محسوب می شد، تازه تئوریزه اش هم کرده بودند و می گفتند یک جماعتی باید زیر چرخ های توسعه له شوند تا این کشور پیشرفت کند.
در این روزگار جدید دیگر برای مردم فرقی نمی کرد مسلمانان میانمار و بحرین و سوریه با چه افطار می کنند، چرا که آنها دارند بازی های جام جهانی را تماشا می کنند. در این روزگار مسئولان به جای رسیدگی به وضعیت آنها که خیلی وضعشان خوب نیست دارند بر سر انتخابات سال بعد دعوا می کنند و افطاری های پر زرق و برقشان برای رایزنی های انتخاباتی شروع شده است. دلم می خواست همه مردم بروند یک بار دیگر فلسفه روزه را از مادرهایشان یاد بگیرند و به آن عمل کنند.