انقلاب ما

وظیفه نسل پرنشاط و جوان دانشجو؛ تداوم و تکامل خط مستقیم انقلاب است

انقلاب ما

وظیفه نسل پرنشاط و جوان دانشجو؛ تداوم و تکامل خط مستقیم انقلاب است

انقلاب ما

قرار بر این شد تا نوشته های دوستانتون در هیئت عاشقان اهل بیت (علیه السلام) به صورت مکتوب در این وبلاگ قرار بگیره تاهممون هرز چند گاهی سری بزنیم به این نوشته ها و تکرار بشه گفته های گذشته و یادمون بیاد که چی قرار گذاشته بودیم با خودمون وقتی این نوشته ها رو میشنیدیم.

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

سوال: خوردن تربت اباعبدا...الحسین(ع) که به قصد استشفاء جایز بلکه مستحب است، چه محدوده ای از مرقد شریف و مطهرّ حضرتش را شامل می شود؟ آیا تناول مقداری از مُهرهای کربلا نیز همان حکم را دارد؟


آیت ا... خامنه ای(مدظله): قدر مُتَـیقّن(آن مقداری که به یقین حکم شامل آن می شود)، تربت قبر شریف و ملحقاتِ عُرفی آن است و مهر اگر از آن دو محل تهیه شده باشد، همان حکم را دارد.

آیت ا... صافی گلپایگانی(حفظه ا...): بعید نیست ولی احتیاط این است که رجاءً و تبرکاً کمی از مهر را در آب حل کنند، به طوری که در آب مُستهلک (کاملاً حل) شود و آن را بیاشامد.

آیت ا... مکارم شیرازی(حفظه ا...): از نقاط نزدیکی که دسترسی به آن در شرایط فعلی ممکن است(خواه چند صدمتر باشد یا یک کیلومتر یا بیشتر)، آری، همان حکم را دارد، مقدار کمی را در آب حل می کند و می خورد.

آیت ا... سیستانی(حفظه ا...): به احتیاط واجب از قبر شریف و آنچه عرفاً به آن ملحق است نباید تجاوز کند و اگر از سایر موارد مانند اطراف قبر بخواهند استفاده کنند باید با آب مخلوط کنند که صدق خوردن خاک نکند.

آیت ا... بهجت(ره): اَحوَط اختصار، بر مأخوذ از قبر و اطراف مجاور قبر مطهر است و در زائدِ بر آن، مستهلک شود(مقدار اضافی در آب کاملا حل شود).

آیت ا... فاضل لنکرانی(ره): هرجا عرفاً تربت کربلا محسوب شود(که در روایات محدوده ای برای آن مشخص شده) و مهرهای ساخته شده از آن محل هم همین حکم را دارد.

آیت ا... تبریزی(ره): خوردن آنچه به عنوان تربت امام حسین(ع) یا مهر کربلا در دسترس است، چنانچه به مخلوط کردن در آب باشد به طوری که مُستهلک شود، به قصد استشفاء مانعی ندارد.

گردآورنده: حجت الاسلام و المسلمین رضا حیدریان

نویسنده: امیرعلی حسام

نوشتن برای روز معلم در بزرگسالی مثل انتخاب یک کادوی خوب برای معلم در دوران خردسالی، هر دو به یک اندازه سخته!

از خودم پرسیدم، چطور یک ایرانی مسلمون می تونه مغز متفکری مثل مرتضی مطهری رو به قتل برسونه؟! این بود که جست و جو کردم در مورد گروهک فرقان.

سرکرده: اکبر گودرزی/ تحصیلات:روحانی جوان و تندرو با روحیه ای ضد روحانیت /  سال تأسیس: 1356 / نحوه عضوگیری: از جلسات قرائت و تفسیر قرآن اکبر گودرزی / مهم‌ترین محور فعالیت: در یک کلام، ایدئولوژی/ ایدئولوژی آنها بشدت متأثر از ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق و برداشت غلط از آثار مرحوم دکتر شریعتی بود به طوری که معمولا بر روی جزوات خود جملاتی از این دو منبع به چاپ می‌رساندند. عملیاتهای مسلحانه این گروه در آینده، نتیجه مستقیم منش فکری رهبر این گروه بود.

در همین راستا نیز شروع به نشر تفسیرهای خود از قرآن کردند، تفسیر به رای هایی که واکنش شهید مطهری را درپی داشت بطوریکه ایشون تو مقدمه کتاب «علل گرایش به مادی‌گری» تحت عنوان ماتریالیسم در ایران، سخت به تفسیر و تعبیر این گروهک حمله‌ کرد. مثلا آنها در تفاسیر خود، در داستان حضرت یوسف(ع)‌، گرگ رو به معنای ضد انقلاب گرفتند که حضرت ‌یعقوب(ع)‌، یوسف را برای به دام انداختن ضد انقلاب به سوی اونها فرستاده است‌، یا قیامت رو به دوره انقلاب تفسیر می کردند و می گفتند: یومنون بالغیب، یعنی کسانی که فعالیت های سیاسی زیرزمینی می کنند! حرف هایی که در فضای مسموم آن روزها، خریدار پیدا می کرد.

 این گروه بی ترمز که تو مسائل ایدئولوژیکی به هیچ جا نرسید، روحانیت رو ضد توحیدی‌ترین عناصر جامعه می‌دونست و با استناد به آیه «فقاتلوا ائمه الکفر» شروع به ترور مهره‌های اساسی انقلاب اسلامی کرد که دومینش معلم شهید، مطهری بود.

بزرگ معلم بشریت، رسول خدا(ص) فرمودند:«حق سه نفر را جز منافق کوچک نمی شمارد: آن که مویش در اسلام سفید شده، پیشوای دادگــر و معلم خوبی ها.» (مفاتیح الحیات/ص 359)

نویسنده: علی متین فر

از وقتی قبرم را تخریب کردند تا پایه های قطور یک بازار را در آن بکارند، روحم سخت پریشان شده است. از وقتی که به خواب رفته بودم، یعنی زمان ناصرالدین شاه قاجار، تا حالا این قدر آشفته نشده بودم. از این همه تشویش روحم برای تسکین کالبدی که تقریباً فقط دندانهایش باقی مانده به زمین گسیل شد!

هرچه فکر می کنم می بینم من در فِرانس یا شوروی دفن نشده بودم! عجیب است، آخر خواندن سر درب بسیاری از دکان ها برایم دشوار شده. شاید عیب از سواد من است که در خاک نمور، نم کشیده است.

تا جائی که یادم می آید شهر ما"بارفروش"، محل دادوستد کالاهای وارداتی و مرکز خرید محصولات طبیعی مردم بوده، اما هیچ وقت محل بده بستان فرهنگ غنی خود نبوده است.

در میدان شهرداری، سوار وسائل حجیمی به نام اتوبوس واحد می شوم. راننده پُک آخر را همراه استارت زد. خیابان ها از پشت پنجره زیر پایت می دوند. می خواهم بدانم واقعا اینجا همان شهر محل زندگی ماست یا هنوز در برزخ بسر می برم؟! باید بفهمم که جریان این نام های ناآشنای دکان های شهر تا کدامین خیابان منتهی می شود؟

علی الظاهر مردم نه تنها منِ روح را بلکه یکدیگر را هم نمی بینند. این را از پادرد پیرمرد سرپایی فهمیدم که نیم نگاهی به صندلی چند جوان بشاّش می اندازد.

عجائب شهر جدید بی شمار است، از طرز سخن گفتن شان، از زیبایی مرکب هاشان، از جامه های شرم آورشان، اما من حواسم هنوز به رسم الخط و نام های نامأنوس بازار است. به شهربانی رسیده ایم، تا اینجا مطمئنم که این جا بارفروش نیست. راه، کِش آمده است. در راه بندان طویلی که عمر انسان ها و نیز ارواح را هدر می دهد، فرصت را مغتنم می شمرم تا با دقت بیشتری به شهر نظاره کنم.

از قضا دفتری همراه آورده ام تا از عجایب مذکور، رونویسی کرده، بلکه همشهریان مرحوم در بازگشتم باورشان شود!

عجیب است! هرچه بیشتر پیش می رویم اسامی بیگانه، درشت تر و بی پرواتر بر سر در دکان ها خود را  می نمایانند:

Delamond-Matto-Modeline-And1-Prances-Aldora-Agust-Firs-Tac-Romance-Hido-IcePack-bRd-MamaShoes-Frak-Grad-Antonio-Daylight-OscarJin-Merci Mama-Borda-Mangdim و...

مسیر به انتهای خود یعنی حمزه کلا رسیده و مسافرین one by one (یک به یک) پیاده می شوند اما من روی صندلی آخر تنها نشسته و می شمرم که در این street (خیابان) طویل و پرتردد که بیش از 325 دکان، بارفروشی می کنند، قریب 90 مغازه، فرهنگ و زبان خویش را نیز OFF(حراج) زده اند! بهتر است تا این فرهنگ مرا نیز مسموم نکرده به گور گم خویش بازگردم. اصلا چه بهتر که ما مردیم و حراج فرهنگ را در شهر فرهنگ ندیدیم!

پایه های Mall(بازار) را درست روی خرده های بدنم غرس کرده اند تا خاک کف پای بازاریان شوم. عرضی نیست دیگر، می روم اما، ورّاث من، یک بند دیگر به وصیت نامه ام اضافه کنید:

"ننـگ به فرهنـگی که از چنـگ دشمن چکید و ما را از ثروت خودمان بیزار کرد."

نویسنده : حسین ذوالفقاری

اگر ظرفی پر از غذاهای خوشمزه و لذیذ باشد، هر کسی خوردنش را تا انتها با شوق ادامه می دهد. ولی اگر همان ظرف پر از غذاهای تلخ و بدمزه باشد، هر کسی نهایتاً یک لقمه از آن را می خورد، مگر اینکه مجبور به خوردنش باشد. البته اگر غذایی خوشمزه ولی فاقد ارزش غذایی باشد، قاعدتاً خوردنش سودی ندارد.

هنر نیز این گونه است. در نویسندگی اگر مطلبی پر از لغات سخت و نامفهوم و پر از جملات بدیهی و تکراری باشد، اگر مطلبی که تنها در چند خط قابل بیان است، چند صفحه کش بیاید، برای خواننده بسیار کسل آور خواهد بود.

در فیلم و سریال ها که هنری دیگر هستند نیز همین گونه است. فیلمی جذاب است که دارای یک داستان منسجم و پیوسته و زیبا بوده و کیفیت بازی بازیگران بالا باشد.

اکنون به اصل ماجرا می پردازم. اینکه اسلام هنر را چگونه می پذیرد؟

به نظر می رسد می توان هنرهای نویسندگی و سینما را به سه گروه تقسیم کرد:

گروه اول آن دسته هستند که عین واقعیت اند، گروه دوم به طور کامل تخیل نویسنده و در گروه سوم، نویسنده یک واقعیت را شبیه سازی می کند. یعنی عین آن داستان رخ نداده است ولی مفهومی که در آن نهفته، واقعیت دارد.

همانطور که مشخص است عاملی که منجر به تفکیک این سه گروه می شود، عنصر تخیل بوده که باید خوب یا بد بودنش را مورد ارزیابی قرار داد. برای این کار ابتدا به بررسی تخیل کردن در بُعد اخلاق و فرهنگ سازی می پردازیم.

در غرب الگوهایی را تحت عنوان اسطوره با کمک تخیلات محض خود می سازند وآن را هدفی برای رسیدن به آن قرار می دهند. داستان ها و رمان هایی از قبیل ایلیاد و ادیسه هومر را می سرایند که مبنایی تخیلی دارند. در صورتی که در اسلام یا به عبارتی در ادیان آسمانی اینگونه نیست. چنانکه دکتر شریعتی می گوید: « علی، حقیقتی بر گونه اساطیر» است. یعنی خداوند یک انسانی کامل به نام علی (ع) را برای ما الگو قرار داده که حقیقتی محض بوده و تخیلی در کار نیست. هر کمالی که لازم است انسان به آن برسد در امام علی (ع) وجود دارد و همچنین تمام داستانهایی که را که خداوند جهت عبرت آموزی درقرآن آورده اند، عین حقیقت هستند و هیچ داستان تخیلی و عبرت آموز در قرآن وجود ندارد. گویی که تاثیرگذاری داستان کاملا واقعی بسیار بیشتر از داستان تخیلی است. زیرا اگر داستانی تخیلی شامل نکات پند آموز مطرح شود، هیچ پاسخ محکمی برای کسانی که بگویند از کجا معلوم در واقعیت نیز رخ بدهد نداریم. مگر آنکه در زندگی خود با آن مواجه شوند، یعنی آن تخیل برایشان به واقعیت تبدیل شود.

برای اینکه به این شبهه نیز بپردازیم که پس تخیل به چه کار می آید، باید آن را در بعد علم و دانش نیز بررسی کنیم.

گاهی تخیل می تواند منجر به رشد علم و تکنولوژی شود. مثلا تا زمانی که هیچ پلی ساخته نشده بود، ساختن آن یک تخیل بود که به واقعیت تبدیل شد. گاهی هم تخیل همچون سرابی است که آدمی را به بیراهه می کشاند. مثلا تخیل کیمیاگران رویایی دست نیافتنی بود. پیدا کردن مرزی برای اینکه بفهمیم چه تخیلی قابلیت تحقق دارد یا ندارد کمی دشوار است. منتها یک چیز دیگر مسلّم است و آن این است که تخیل تنها در جایگاه پیدا کردن هدف کاربرد دارد و برای رسیدن به آن باید از مسیر واقعیت عبور کرد. ما نمی توانیم برنامه هایمان را بر اساس تخیل قرار دهیم زیرا تخیل تا زمانی که به واقعیت تبدیل نشده قابل اعتماد نبوده و اعتبار علمی ندارد. از طرفی می توان گفت قوانین واقعیت در تخیل جاری نیست.

در انتها باید بگویم هنر چه بخواهد چه نخواهد در فرهنگ جامعه موثر است. پس چه خوب است در راستای ارتقای فرهنگ به کار گرفته شود. و چه زیبا گفت شهید سید مرتضی آوینی:

« با این سخن که هنر تنها به خویش متعهد است، جز بی دردان چه کسی را می توان فریفت؟» (مقاله منشور تجدید عهد هنر)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • انقلاب ما... / گام اول خودسازی